محتشم کاشانی

0
4543

غزل شماره ۴۱۲

با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم - ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم

هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند - آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم
اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق - 
من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم
استخوان‌بندی شطرنج جهان کی شده بود - صبح ابداع که من مهر تو می‌ورزیدم
هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد - 
عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم
آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست - بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم
فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط - 
شاه عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم
محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من - 
پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم





( 4 از 5 )
پیام سیستم
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.