شعر

2
3521
دل سفيد و مهره هاي من سياه/ سر پراز انديشه وچشمم براه
اسب پيغامي نمي‌آرد دگر/ كو سواري نامه اي از سوي شاه
ديده‌ي سربازهايم اشكبار/ بي وزير و آرزومند رفاه
مهره از جايي به جايي برده ايم/ دست تقدير است اين دل بي‌گناه
فيل غم ويراني از حد برده است/ قلعه اي كو رخ به رخ آييم آه

( 3.3 از 5 )
پیام سیستم
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.

نظرات

User Avatar
ميهمان
  • bist
  • ( 01 مهر 1387 )
  • 0
اگر حرفه ای هستید و بی طرف اینو به این قشنگی بزنید...مرسی
شعر از ارشیو وبلاگ کرج ازمهدی سرستیان:
شطرنج جهان و ما


با تیشه هر دم تیز
بستند به نام دین
کشتند جوان ها را
از بابت برنایی
افکار زبان بسته
بردند ز زندان ها
افتاد به پشت دین
کشتار و کشتار ها
از زخم همان تیشه
ان تیشه بر ریشه
کاخ و سنمی بر پاست
اشک دل مادر هاست
پابوس ان تیشه
ان تیشه پر ریشه
عشق است به دین اما
این دین بت و بطلان
از رحم و مروت نیست
حتی خبری امروز
گویند به ما... دزدان
حق است... سزای ما
بر دامن مادر ها
غوغایی دگر بر پاست
گویند به ما اما
اتش به دل انها ست
بر گردن غیرت ها
تیغی به زر و زور است
اهسته و. پیوسته
اینجا همه بر گور است
بر پرچم ابلیسان
شطرنج جهان ... خواریست
شاه و رخ واسبان هم
بازیه جهانخواریست
User Avatar
ميهمان
  • chessfireblogfa
  • ( 10 مهر 1387 )
  • 0
برام خیلی جالب بود با وجود اینکه اختلاف هایی دارید اما این را چاپکردید خداییشم بد نیست شعرش